ادامه...
آنچه درباره\سید مجتبی خامنه ای\باید بدانیم
وقتی سناریوی امیر فرشاد ابراهیمی باز هم سوراخ است
مساله آقا مجتبی خامنهای آنقدر اهمیت دارد که ضد انقلاب دست به کار شده و یکی از عناصر فریب خورده داخلی را که به ثمن بخسی دل به معاندین نظام اسلامی داده را مامور سناریو سازی علیه این بزرگوار میکند. امیر فرشاد ابراهیمی که در یک پروژه امنیتی در دهه 70و با تحریک برخی از آقایان اصلاح طلب اقدام به پر کردن یک نوار ساختگی علیه نظام جمهوری اسلامی و برخی از مسئولین کشور کرده بود با ادعای دوستی با آقا مجتبی شروع به داستان سراییهای جدید علیه ایشان میکند. او با انتشار یک عکس در فضای مجازی مدعی میشود فردی که او را در این عکس همراهی می-کند کسی نیست جز فرزند مقام معظم رهبری و او با سید مجتبی ارتباط دارد و از بسیاری از خط و ربطها و برنامههای سیاسی و اقتصادی ایشان با خبر است. غافل از اینکه صاحب اصلی عکس پیدا میشود و پنبه سناریو ساختگیشان را میزند. ابوالفضل محمدی صاحب اصلی عکس در وبلاگ آینه جادو مینویسد: «سال گذشته چند نفر از دوستانم زنگ زدند و گفتند که عکسی از من را در اینترنت گذاشتهاند و بنده را مجتبی خامنهای فرزند رهبر انقلاب نامیدهاند!!! وقتی این عکس رادیدم کلی خندیدم! چراکه این عکس را در سفری که به همراه این3نفر (که درکنارم ایستادهاند) به یکی ازشهرهای مازندران داشتیم گرفته بودیم و خودم هم این عکس را نداشتم. کسانی که در تصویر هستند به ترتیب از راست: 1-مجید دهنمکی 2-امیر فرشاد ابراهیمی 3-ابوالفضل محمدی (خودم) 4 -سهیل کریمی
و اما کل ماجرا سال 1376امیر فرشاد ابراهیمی به واسطه رفت و آمدی که به محل کار ما داشت با ما آشنا شده بود و از قضا روزی که ما قصد مسافرت به شمال را داشتیم در آنجا بود و با اصرار و التماس فراوان و بعنوان جایگزین یکی از دوستانی که قرار بود در این سفر همراه ما باشد ولی نیامده بود، علیرغم میل باطنیام بنده را متقاعد کرد که او را به همراه خود ببریم…
حالا نمیدانم چرا و باچه انگیزه احمقانهای بنده را بعنوان مجتبی خامنهای معرفی کرده؟ یعنی اینقدر احمق است که با خود فکر نمیکند که نکند دروغش درآید؟»
گاردین نگران جانشین رهبری در ایران
واقعیت آن است که تنها نشریه گاردین وابسته به انگلیس بود که دهها اتهام را با تکیه بر منابع موثق اما ناشناس! بر ضد وی مطرح ساخت و خود مورد استناد صدها سایت و نشریه و رسانه دیگر قرار گرفت: «علی انصاری، تحلیلگر ایران در دانشگاه سنتاندروز انگلیس، به گاردین گفته است: «اخیرا صحبت این بوده است که تمام این مسائل به مجتبی و جانشین شدن او مربوط است. او احتمالا در پی آن است که این مقام را در درازمدت برای خود به دست آورد و حفظ کند.»
گاردین مینویسد: «این نوع جانشینی خانوادگی تحت شرایط فعلی خیلی دشوار خواهد بود زیرا مجلس خبرگان رهبر را بر اساس موقعیت مذهبی انتخابت میکند. مجتبی لباس روحانیون را به تن میکند اما به هیچ وجه از درجات مذهبی لازم برای رفتن به صدر حکومت برخوردار نیست. برای این کار لازم است تشکیلات روحانی دستخوش ترمیمهای عمده شود.»
خبر مسدود شدن یک میلیارد و 600میلیون دلار از دارا ییهای ایران در بریتانیا تا حدی در میان خبرهای داغ این روزها توجه زیادی به آن نشد، حال آنچه در زیر میخوانید پشت پرده این خبر و علت اصلی عصبانیت آیت الله خامنهای از دولت انگلیس و احضار سفیر ایران به وزارت خارجه دولت بریتانیا میباشد: «حساب بانکی به نام مجتبی خامنهای پسر رهبر انقلاب، در یکی از بانکهای لندن به مبلغ یک میلیارد و ششصد میلیون دلار وجود داشت که با پیگیریهای تعدادی از ایرانیان و فشار اتحادیه اروپا به دولت انگلیس توقیف شد. دولت انگلیس بخاطر روابط اقتصادی با خانواده آیت الله خامنهای تمایل به توقیف این پول را نداشت که عدهای موفق شدند با اقدامهای قانونی کار را روز 23خرداد به اتمام برسانند. این پول هم اکنون به نام ملت ایران بلوکه شده است. گفتنیست تلاشها برای توقیف کل این پولها که توسط فروش نفت و دریافت حق کمیسیون به دست آمده است ادامه دارد و در حال پیگیری است.»
سیاوش کاوه یکی از روزنامه نگاران و فعالان فضای مجازی ضد انقلاب در صفحه یکی از شبکههای اجتماعی فارسی زبان مینویسد: «یک منبع حوزوی در قم درباره میل به رهبر شدن در سید مجتبی خامنهای میگوید هر چند اینها امروز شایعه است اما ممکن است بعدها به واقعیت برسند. اینکه سید مجتبی بتواند پس از رهبری از سوی خبرگان منصوب شود فعلا به یک جوک شبیه است، چرا که بسیاری از اعضای خبرگان به این مقام نزدیکترند… رسانهها عادت دارند برخی افراد را بزرگ کنند آنقدر که بعد خودشان هم از آنها میترسند، نمونهاش [آیت الله] مصباح یزدی و امروز هم سید مجتبی؛ «به اعتقاد من خیز سید مجتبی برای رهبری امروز تنها شایعه است.»
این جملات تقریبا جزء با انصافترین جملاتی است که درباره ایشان نگاشته شده است و علی رغم نگاه سیاسی مغرضانه نویسنده را مجبور به اعتراف به شوخی بودن میل سید مجتبی به رهبر شدن میکند.
خامنهای جوان با وجود لباس روحانیت، روحانی واقعی نیست!
مجتبی خامنهای از تبلیغات گستردهای که علیه پدر بزرگوارش میشود بینصیب نمانده است و تقریبا علیه ایشان به هر زبانی و هر سلیقهای مطالب خلاف واقع فراوان میتوان یافت سایت خبری انگلیسی زبان newser درباره ایشان می نویسد: «آیت الله علی خامنهای به ندرت در انظار عمومی ظاهر میشود اما پسرش بیشتر در چشم عموم دیده شده است، پسر او به یکی از مردان قدرتمند در ایران تبدیل شده است. مجتبی خامنهای یک روحانی محافظه کاراست که حدود 50سال سن دارد، ارتباط او با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی شبه نظامی بسیج در سراسر ایران وجود دارد. همانطور که در گزارش لس آنجلس تایمز، آمده است او به محافظ قدرت پدرش و یار او در سرکوب تبدیل شده است.
خامنهای جوان با وجود لباس روحانیت، روحانی واقعی نیست؛ او یکی از چهرههای بعد از انقلاب بود که در خانهای احاطه شده توسط سرویسهای اطلاعاتی زندگی کرده است. او میخواهد به موفقیت پدر خود به عنوان رهبر عالی کشور دست پیدا کند، اگر چه اختلافات میان نخبگان مذهبی ممکن است زیاد باشد با این حال، قدرت او بلامنازع است. کارشناسان میگویند که او مورد اعتمادترین مشاور آیت الله خامنهای است؛ اگرچه، برخی روزنامه نگاران میگوید: هیچ کس چیز زیادی درباره او نمیداند.»
مطب فوق اوج بیاطلاعی رسانههای غربی از فرزند رهبر انقلاب را تصویر میکند ولی با توجه به این فضای وهم آلود رسانهای دست از تخریب ایشان بر نداشتهاند. روحانی جوان 50ساله که با وجود لباس روحانیت، روحانی واقعی نیست اوج این نادانی رسانهای را به تصویر میکشد.
سید مجتبی با سپاه رابطه جدی دارد؛ ببخشید ندارد!
نکته قابل توجه دیگر داستان آنجاست که رسانههای غربی بر سر تعامل سید مجتبی با سپاه دچار اختلاف نظرهای شدیدی هستند از یک سو نشریه آمریکایی لس آنجلس اعتقاد دارد که سید مجتبی با تمام فرماندهان ارشد سپاه و بسیج ارتباط دارد از این طرف گاردین ادعا میکند: «شکافهایی در داخل سپاه پاسداران وجود دارد و علی جعفری فرمانده کل سپاه و علی فضلی فرمانده سپاه در استان تهران با قدرت گرفتن مجتبی مخالفند.»
حالا به غلط املایی گرفتن از روزنامه معتبر گاردین کاری نداریم وگرنه فرمانده سپاه پاسداران عزیز جعفری است و سردار علی فضلی قائم مقام سازمان بسیج مستضعفین است.
جالبتر اینکه فضای رسانهای در داخل کشور نیز با رقیب خارجیاش خیلی تفاوت چشمگیری نمیکند. تصاویر بسیاری از دیگر فرزندان رهبری در اینترنت منتشر شده است که کاربران به دلیل عدم اطلاع کافی از شخصیت و چهره مجتبی خامنهای به ایشان نسبت دادهاند که نشان از شناخت اندک از ایشان دارد.
یکی از آن دویست هزار سند را رو کنید!
روزنامه لیبراسیون چاپ پاریس نیز به خیل هزیان گویان درباره فرزند دوم رهبر انقلاب اضافه میشود لیبراسیون در خبری میگوید: «در گزارشی از دویست هزار سند موجود در وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی که برخی از آنها به خارج کردن پول و سپردههای مجتبی خامنهای از بانکهای خارجی مربوط میشود، خبر داده است. سوال نگارنده از این روزنامه و خیل عظیم سایتهای پوشش دهنده آن این است که چرا یک سند رسمی از این دویست هزار سندی که برای اطمینان خاطر به مخاطبشان میگویند را همراه خبر فوق منتشر نکردهاند. اگر امکان دسترسی به چنین اسنادی برای ایشان وجود نداشته است چگونه از تعداد و محتوای این اسناد علیه سید مجتبی خبر دار شدهاند.»
موافق، همراه یا گوینده؟!
علیرضا نوریزاده، روزنامه نگار و فعال سیاسی در لندن هم در سپتامبر 2010چنین نوشت: «او [خامنهای] مأموریت الهی دارد که اگر به سهولت تحقق آن میسّر نشد، آقازاده نجیب و لایق و صاحب کرامتش سید مجتبی و پس از او نوادگان و نتیجهها و نبیرهها و ندیدهها… ولایت امر را در دست خواهند گرفت. در باب این مشکل که اگر قرار بود ولایت موروثی باشد که شاه را داشتیم و ولیعهدش اتفاقاً در بین مردم محبوبیت داشت و حداقل ریخت و قیافه و رفتار و منش و افکارش با انتظارات و خواستهای نسل جوان ایران هماهنگی دارد. در عین حال حسن آقای خمینی نیز هست که هم از سید مجتبی باهوشتر و درس خواندهتر است و اهالی ولایت اصلاحات نیز روابط بسیار نزدیکی با او دارند و هم قد و قامت و بر و روئی دارد که او را سر و گردنی از سید مجتبی بالاتر قرار میدهد.»
نگارنده به هیچ وجه قصد نسبت دادن این گونه حملات به فرزند رهبری را، به هیچ یک از جریانات سیاسی مخالف و بد سلیقه داخلی را ندارد ولی چرا آقای نوریزاده برای بالا بردن جایگاه و شانیت جریانی خاص در جبهه اصلاحات متوسل به تخریب چهره سید مجتبی میکند؟ آیا نمیتوان برخی رگههای ترس و وهم خود ساخته را در این جریان دید. این احتمال شکل گرفته در ذهن نویسنده این سطور از اخبار عجیب و غریبی است که در اینباره از بانیان جبهه داخلی معارضه با جمهوری اسلامی دریافت کرده است. در روزهای گرم تابستان 88جناب محمد هاشمی در اقدامی عجیب در حرم امام رضا و در صحن گوهرشاد اقدام به صحبت خود جوش درباره اتفاقات پس از انتخابات کرده و عامل اصلی چنین پیشامدی را متوجه شخص سید مجتبی خامنهای معرفی میکند. این اقدان عجیب در حالی صورت میگیرد که ایشان بدون ارائه هیچ سند مدرک و استدلال منطقی و عقلانی چنین حرکتی را به فرزند رهبری منصوب میداند.
مصطفی تاجزاده، معاون سیاسی وزارت کشور در دولت موسوم به اصلاحات و عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ـ زندانی سیاسی ـ هم در دی ماه1390مینویسد: «مجتبی خامنهای شخصا پیگیر پرونده من و همسرم است و قوه قضاییه و دیگران نقشی در این پرونده ندارند و تمامی فشارهای وارده به خانواده ما خواست مستقیم مجتبی خامنهای است.»
محسن مخملباف از فیلم سازان دهه 60و70سینمای ایران که الان به کمپ معاندین انقلاب اسلامی پیوسته در یک داستانپردازی خیالی دیگر درباره سید مجتبی خامنهای مینویسد: «او متولد 1348 [است]. علاقه شخصی دومین فرزند [آیتلله] خامنهای غیر از سیاست و اقتصاد به اسب سواری است. طوری که برای سوار شدن بر اسب مورد علاقهاش برای زمانهایی که در وکیل آباد مشهد است، اسب او را با هواپیما 330به مشهد میبرند… وصلت با فرزندان [آیتلله] خامنه-ای، نوعی مشارکت در قدرت ایران است. به همین سبب ازدواج ناشی از عشق اولیه، تقریبا در خانواده [آیتلله] خامنهای منتفی است. مجتبی مدتی با همسرش بر سر بچه دار نشدن دچار اختلاف بود و حتی علاقمند بود تا زن دیگری را اختیار کند تا اینکه راه چاره معالجه در لندن تشخیص داده شد.»
فروزانفر یکی از نوههای خواهر رهبری که با افتخار خود را از براندازان نظام اسلامی معرفی میکند در مصاحبه با نیک آهنگ کوثر یکی دیگر از فراریان مقیم خارج درباره نوشتههای مخملباف میگوید: «چیزهایی که اعلام کرده بودند، تعداد اسبها و داراییهایی که گفته بودند، هیچ ارجاعی نداده بودند. من میتوانم با تخیل خودم چیزهایی را در مورد آقای هاشمی رفسنجانی بنویسم. خود من در طول بیست سال، این ابعاد را ندیده بودم. انتقادم هم در آن مقطع به گزارش آقای مخملباف این بود که چنین گزارشهایی به پتانسیل جنبش سبز آسیب وارد میکنند. …آن شکل بچهگانهای که اقای مخملباف لیست کرده بود دانه دانه… لیست عصاهای آقای خامنهای را گذاشتند و یکی یکی قیمتگذاری کردند. فضا را به این سمت بردن ما را به جایی نمیبرد.»
سکوت رسانهای در مقابل هجمه توپخانهای
حجت الاسلام بجانی در جلسه هم اندیشی جوانان حزب اللهی در پاسخ به سئوالی در مورد فرزند دوم مقام معظم رهبری، با انتقاد از کوتاهی خواص گفت: هجمه به آقا مجتبی فقط برای ضربه زدن به ولایت است. دشمنان برای از پای در آوردن خیالی خود میخواهند ایشان (سید مجتبی) را در زیر خمپارههای جنگ نرم قطعه قطعه کنند.
من نمیدانم چرا برخی از بزرگان ساکتند؟ این خود بخشی از فتنه 92است اول فتنه با این همه از ساکتین فتنه؟ آیا باید حضرت آقا چیزی بگویند؟ دشمن توپخانه خود را دقیقا متوجه سید مجتبی خامنهای کرده است. صدای آمریکا، بیبی سی، من و تو، منافقین و دهها شبکه ماهوارهای دیگر خمپاره اندازها و توپخانههایشان ایشان را میزنند و ما نظاره گریم؟ آنان آنقدر حرفهای عمل کردهاند که برخیها نیز تحت تاثیر قرار گرفتهاند.
هشدار به دوستداران رهبر انقلاب
در این بین نباید از نقش برخی جاهلین و غافلین خودی غافل شد. در تعدادی از سایتها و وبلاگهای برخی از ارادتمندان و دوست داران رهبر انقلاب واژههایی در وصف ایشان و سید مجتبی خامنهای آورده شده است که این داستان پردازیهای قدرت در ایران را ناخواسته تائید میکند. استفاده از واژه خلف صالح برای سید مجتبی خامنهای از جمله این واژگان است که متاسفانه در حال رواج و گسترده شدن است. لازم است که ارادتمندان نظام اسلامی و رهبر انقلاب از هرگونه استفاده، ترویج و اشاعه این کلمات و مشابه آن در یادداشتها و مقالاتشان بشدت پرهیز و اجتناب کنند و بدانند که چیزی جز تنور ضد انقلاب با این الفاظ گرم نمیشود.
منبع: منتظران ظهور افسران جوان سایبری
رهبر انقلاب حضرت آیت الله خامنهای هم اکنون دارای 6فرزند هستند. نام دخترانشان بشری و هدی، و نام فرزندان پسرشان سید مصطفی، سید مجتبی، سید مسعود و سید میثم است. دو تن از فرزندان پسر ایشان 8سال در جبهههای جنگ ایران و عراق حضور داشتند.
یکی از دختران ایشان همسر فرزند آیت الله محمدی گلپایگانی است که ضمن آراستگی به لباس شریف روحانیت و علم دین در دانشگاههای کشور نیز به تدریس متون حقوقی به زبان فرانسه اشتغال دارند و دختر دیگر ایشان همسر فرزند آیت الله باقری کنی از اساتید دانشگاه امام صادق (ع) است.
سید مصطفی فرزند بزرگ ایشان با دختر آیتالله خوشوقت ازدواج کرده است. سید مجتبی داماد دکتر غلامعلی حداد عادل است. سید مسعود نیز با فرزند آیتالله خرازی و خواهر صادق خرازی ازدواج کرده است. سید میثم کوچکترین فرزند ایشان نیز به ازدواج دختر آقای لولاچیان از بازاریان متدین در آمده است. در این مقال با توجه به هجمه گسترده ضد انقلاب علیه فرزند دوم رهبر انقلاب به واکاوی شخصیت سید مجتبی خامنهای و سناریوهای ساختگی برای ایشان میپردازیم.
وقت ایشان یا به مطالعه فقه و فقاهت میگذرد یا به عبادت
غلامعلی حدادعادل، رئیس سابق و نماینده فعلی مجلس – پدرزن مجتبی خامنهای – در سال 1391در مصاحبه با نشریه پاسدار اسلام درباره شخصیت سید مجتبی چنین میگوید: «میدانم که آقا مجتبی هرگز راضی نیست من درباره او صحبتی بکنم و سخنی بگویم و خودش هم هرگز درباره خودش کمترین سخنی به زبان نمیآورد و از خود در برابر تهمتها و اهانتها، دفاعی نمیکند. اما میدانم که سالهاست در قم درس خارج تدریس میکند و اوقات خود را در منزل یا به مطالعه فقه و فقاهت میگذارند یا به عبادت. پس از شلوغیهای بعد از انتخابات سال 88، جوانی بود که من او را میشناختم و شنیدم که او هم در این قضایا و در تظاهرات و اعتراضات و کارهای پشت صحنه بسیار فعال است. یک روز با او قرار گذاشتم و به دفتر من آمد و با او صحبت کردم و گفتم: این حرفهایی که زده میشود و این ادعای تقلب در انتخابات، کلاً دروغ است و من اگر مطمئن نبودم، وارد میدان نمیشدم. از میان این حرفهایی که در سایتها و خیابانها و تلویزیونهای خارجی میزنند، دروغ بودن یکی را خیلی راحتتر میتوانم به تو اثبات کنم و آن حرفهایی است که راجع به آقا مجتبی میزنند. میخواهی همین الآن و بدون قرار قبلی، دست تو را بگیرم و به منزل دخترم ببرم و بگویم مهمان دارم و تو ببینی که آقا مجتبی با 40سال سن چه طوری زندگی میکند؟ بیا برویم تا ببینی که زندگی ایشان به مراتب از زندگی یک کارمند متوسط شهرستانی سادهتر است و آپارتمانی که ایشان دارد با هیچ یک از خانههای این آقایانی که خودشان را وسط انداخته و ادعای تقلب را ساختهاند قابل مقایسه نیست. شما حتماً این شایعه را شنیدهای که 5. 1میلیون پوندی که بانکهای انگلیس مسدود کردهاند، متعلق به آقا مجتبی است! یا داستان کامیون پر از شمش طلا را که به ترکیه رفته و گفتند متعلق به ایشان بوده است، حتماً شنیدهای. اثباتش کاری ندارد. سرزده و همراه هم میرویم و زندگی آقا مجتبی را ببینی. البته آن جوان حرفم را قبول کرد، چون مرا میشناخت و گفت: میدانم این حرفها دروغ است.»
نگاه و بینش ایشان کاملا با رهبری همگون و همسوست
فرید حداد عادل نیز درباره تفکر و دید سیاسی آقا مجتبی در سالنامه مثلث میگوید: «ایشان نگاه و بینشش کاملا با رهبری همگون و همسو است. هر جا تکلیف باشد و دستور رهبری، ایشان به وظیفه خود عمل میکنند. ایشان به این شکل فعالیت سیاسی ندارند. ایشان خیلی درس میخوانند و خارج فقه تدریس میکنند و در کار خود نیز موفق هستند و خیلی پیچیدهتر از دروس متداول درس خارج طرح مطلب میکنند.»
نباید از خاطر برد که بسیاری از طلاب حوزه علمیه قم بارها فرزندان مقام معظم رهبری را دیدهاند که بر خلاف نوه و فرزندان دیگر مسئولین نظام بدون هیچ تشریفاتی، البتهگاه با یک محافظ در سطح فیضیه یا دیگر مدارس علمیه شهر مقدس قم به درس و بحث و تدریس مشغول هستند و به سادگی و با فروتنی در بین مردم به رفت و آمد میپردازند. طلاب گرانقدر که هر یک متعلق به یکی از مناطق دور و نزدیک این کشور هستند همچون رسانهای فراگیر، مشاهدات خدشه ناپذیر خود را به گوش اقوام و دوستان و مریدان خویش در همه نقاط ایران رساندهاند.
من نه انگشتر میخوام و نه ساعت و نه چیز دیگری!
دکتر غلامعلی حداد عادل پدر همسر سید مجتبی، درباره عروسی آقا مجتبی خامنهای نکات مختلفی را در اشراق اندیشه گفته است ولی آن بخشی از عروسی ایشان که نشان از حساسیت این بزرگوار نسبت به داشتن زندگی ساده همانند پدر دارد این بخش از ماجراست: «قبل از خرید بازار پسر آقا گفت: «من نه انگشتر میخوام و نه ساعت و نه چیز دیگری.» آقا گفتند: خوب نیست. من هم گفتم: «حداقل یک حلقه بگیرند.» اما آقا فرمودند: «من یک انگشتر عقیق دارم که یکی برای من هدیه آورده، اگر دخترتان قبول میکند، من آن را به ایشان هدیه میدهم و ایشان هم به عنوان حلقه، به مجتبی هدیه دهد.»
قبول کردیم و انگشتر را گرفتیم و بعد به آقا مجتبی دادیم. کمی بزرگ بود. به یک انگشترسازی بردیم تا کوچکش کند و خرجش 600تومان شد. خلاصه خرج حلقهی داماد 600تومان شد! »
توقعاتشان از یک رزمنده عادی هم کمتر بود
علی فضلی، از فرماندهان ارشد سپاه – فرمانده قرارگاه مرکزی راهیان نور ـ اما روایتش از مجتبی خامنهای در–کتاب خورشید در جبهه این است: «توفیقی بود که مدتی را در لشگر سیدالشهدا محضر برادر بسیار بزرگوارم آقا «سید مجتبی» بودیم. ایشان مقطعی را که در لشگر سیدالشهدا بودند به من توصیه کردند که من را به عنوان آقای حسینی خطاب کنید، چون ما برای ادای تکلیف و برای انجام وظیفه به اینجا آمدهایم نه برای نام و عنوان و فخر فروشی. ویژگیهای زیادی ما از ایشان در آن مدت دیدیم، توقعشان همانند یا کمتر از توقعاتی بود که سایر رزمندگان داشتند، هیچگاه ندیدم چیزی بیشتر از دیگر رزمندگان بخواهد و یا حتی اشارهای بکند، بلکه کمتر از آن را قانع بودند. سعی بر این داشتند که در جاهایی که امکان خطر بیشتری هست حضور داشته باشند و در مکانهای امن تعیین شده نباشند. رفت و آمد و سرکشی به خط مقدم را همیشه جزو مبناها و ملاک خودشان قرار میدادند، به موقع با بچهها شوخی و مزاح هم میکردند، در مورد اقامه نماز یک ویژگی خاصی داشت، سعی داشت هنگامی که جماعت نبود نماز خود را در جاهای خلوت و تاریک که افراد کمتر حضور داشتند به جا آورد. ما آنجا چادرهای زیادی داشتیم، اما ایشان برای نماز و راز و نیاز، چادرهای پرت و دور را انتخاب میکرد. این حالت در طول مدتی که ایشان در لشگر بودند تکرار میشد و کار یک بار و دو بار نبود. بزرگواری خاصی در ایشان بود.»
شروع اتهامات سیاسی با فرضیه سازیهای ساده لوحانه
نام سید مجتی خامنهای را اول بار مهدی کروبی در جریان انتخابات نهم ریاست جمهوری در عرصه سیاسی کشور مطرح نمود. وی در نامهای خطاب به مقام معظم رهبری این گونه نوشت: «در عین حال کماکان خبرهایی در مورد فعالیت ایشان [سید مجتبی خامنهای] به نفع یکی از کاندیداها – که سه روز قبل از انتخابات ناگهان ستاره بخت او افول کرد و عنایتها به طرف فرد دیگر سرازیر شد – و حتی رفت و آمد به ستاد انتخاباتی آن کاندیدا منتشر شد. حضرتعالی به خوبی واقف هستید که دخالتهای نسنجیده اطرافیان برخی از مقامات روحانی و سیاسی در سالهای گذشته تبعات منفی فراوانی برای کشور و نظام داشته است و لذا اینجانب از سر اخلاص، احترام و دلسوزی از جنابعالی تقاضا میکنم اجازه ندهید تجربه دیگری به تجربههای تلخ گذشته اضافه شود.»
به رغم نگارش چنین نامهای تا چهار سال بعد، آن هم پس از اعلام نتایج انتخابات دهم، بحثی به آن شکل درباره فعالیتهای سیاسی سید مجتبی در محافل عمومی مطرح نگردید. روند حوادث، البته واهی بودن توهمات کروبی در حصر اطلاعاتی مقام معظم رهبری به دلیل یکنواختی محیط پیرامونی ایشان را به اثبات رسانید. بر فرض صحت خبر حضور و فعالیت سید مجتبی خامنهای در ستاد یکی از کاندیداها _ که هیچ گونه تصویر یا گزارشی از آن تاکنون منعکس نشده است – صرف وجود نظر شخصی برای فرزندان یک شخصیت سیاسی عیب به حساب نیامده و خلاف قانون تلقی نمیشود مانند آنچه که درباره حمایت سید احمد و بیت امام از بنی صدر و میرحسین موسوی نقل میشود.
آغاز خط گسترده تخریب در تابستان 88
با آغاز شورشهای خیابانی حامیان کودتا، موارد دیگری نیز بر ضد سید مجتبی خامنهای در سطح فضای مجازی مطرح گردید مانند دستور برخورد با اوباش توسط او و… که نیازی به بحث و بررسی آن به چشم نمیخورد. نکته اینجاست که به رغم طرح اتهامات اقتصادی و سیاسی بر ضد ایشان، شعار خاصی بر سر زبان پیاده نظام فتنه تکرار شد که وجود پشتوانه خاص و تحلیل استراتژیک پشت این نوع ماجراها را دور از باور نمیسازد.
از مالکیت ایرانسل تا فروش نفت قاچاق به انگلیس
بسیاری از مردم تا کنون این موضوع را شنیدهاند که مقام معظم رهبری بر خلاف برخی شخصیتهایی که خود را تالی تلو ایشان میدانند فرزندان خویش را از هر نوع فعالیت اقتصادی بر حذر داشتهاند. آیا این مسئله صحت ندارد؟!
نام برخی از کارخانهها و شرکتها نیز در افواه عموم به اسم این افراد ثبت گردیده و به عنوان مصادیق نفوذ و گستره خیزشهای اقتصادی آنان بیان میگردد. با کشف تقلب! در انتخابات سال هشتاد و هشت، فعالیتها و حتی مفاسد اقتصادی سید مجتبی خامنهای نیز به یک باره کشف گردید و بر سر زبانها افتاد. برای اثبات این اتهامات، دو مصداق بیشتر از همه مطرح شد. یکی امتیاز خطوط ایرانسل بود.
با روی کار آمدن دولت نهم، دعواهای حقوقی بین وزارت ارتباطات با این شرکت نیز همواره در همین راستا تلقی میگردید. در جریان فتنه اخیر نیز استفاده گسترده آشوب طلبان از هزاران سیم کارت ارتباطی بینام و نشان این شرکت برای دامن زدن به اغتشاشات، نام ایرانسل را در ردیف متهمان کودتای مخملی قرار داد. به منظور احترام به صاحبان این شرکت لازم میدانم توضیح دهم که هیچ اتهام اقتصادی یا سیاسی درباره ایرانسل تا کنون به اثبات نرسیده است.
اما اتهام دوم مفاسد اقتصادی سید مجتبی خامنهای، فروش نفت قاچاق به خانواده سلطنتی انگلستان بود. عظمت این اتهام دهان پرکن، توجه بسیاری را به خود جلب نمود. این روابط پر مفسده نیز از فردای اثبات تقلب! در انتخابات در فضای مجازی با آب و تاب روایت گردید. گذشته از منبع این خبر که در جای خود مورد بررسی قرار میگیرد، بسیاری از تحلیل گران بر این نکته اتفاق نظر داشتند با آنشناختی که از عمق خصومت دشمنان مقام معظم رهبری وجود دارد اگر کوچکترین مدرکی در اثبات این نوع دعاوی در دست مدعیان بود امروز در کوره دهاتهای این مرز و بوم نیز میشد نسخهای از آن را پیدا نمود!
حالا نوبت زندگی خانوادگی سید مجتبی است
شایعات درباره ایشان از هر جنس و نوعی که باشد دیگر خیلی متعجبمان نمیکند. شاید شنیده باشید که مجتبی خامنهای به دلیل بدرفتاری با همسرش طلاق گرفته است. فرید حداد برادر همسر آقا مجتبی خامنهای درباره خلق و خوی ایشان با همسرشان چنین میگوید: «ایشان اخلاقیترین فردی است که من در طول عمرم دیدهام. در این13ـ12سالی که با ایشان هستم هیچ وقت صدای بلند یا کلمهای خلاف ادب از وی نشنیدهام. هیچ وقت نشد که خواهرم از ایشان نزد ما گله کنند. هیچ زمان هم منزل آنها خشک، تلخ و بیروح نبوده است. همانطور که میگوید و میخندد و با بچهها و جوانان معاشرت میکند به همان اندازه جدی، پرکار و پرتلاش و درسخوان است. معمولا تا دو سه نیمه شب مطالعه میکند. بسیار اهل مطالعات مذهبی و اخلاقی است. در به کار بردن الفاظ و اظهارنظر در مورد اقوال و اعمال افراد بسیار دقیق است. در مورد بدترین دشمنانش هم منصفانه حرف میزند.»
سفر از کشور صاحب دانش ناباروری به کشور بیدانش!
حداد عادل در ویژه برنامه همیشه بیدار در اصفهان به بخشی از شایعات پیرامون زندگی و شخصیت سید مجتبی خامنهای، اشاره کرد: «در فتنه 88گفتند یک کامیون حاوی شمش طلا متعلق به آقا مجتبی خامنهای از کشور خارج شده است و در گمرک ترکیه متوقف شده، باید از خود بپرسیم چرا این حرف مطرح میشود؟ آنها میخواهند بگویند ولایت فقیه هم مانند دیگران است و هدفشان جدایی ملت از ولایت است. گفته شد برای اینکه آقا مجتبی خامنهای صاحب فرزند شود او و همسرش در یکی از بیمارستانهای لندن یک میلیون پوند خرج کردهاند، ولی من به آنها میگویم بچه آقا مجتبی، نوه بنده هم است و برای به دنیا آمدن نوه من نه کسی به خارج رفته نه پول زیادی خرج کرده است، نوه من در یکی از بیمارستانهای تهران با مبلغ 500هزار تومان به دنیا آمده و دکتر او هم همین خانم مرضیه وحید دستجردی بوده و پرونده این عمل هم در بیمارستان موجود است.»
درباره این خبر که سید مجتبی برای عمل به خارج از کشور سفر کرده باید بیشتر صحبت کرد. در کشوری که یکی از 5کشور درمان نازایی در دنیا بوده است چگونه عقل سلیم به خود اجازه میدهد که اینگونه فکر کند رهبری فرزندش را برای معالجه به انگلستان فرستاده است. همچنین ذکر این نکته ضروری است که کشور انگلستان در درمان ناباروری هیچ تکنولوژی و دانش توسعه یافتهای ندارد و بسیاری و از کشورهای دیگر اروپایی در این مساله از انگلیس پیشتازترند این نکته این فرضیه را ذهن یقینیتر میکند که خالق این خبر اصلا به خود زحمت تحقیق درباره کشوری که میخواهد شایعهاش را بسازد نداده است یا اصلا به خود زحمت تحقیق درباره خبر را نداده است.
داستان طراحی شده دیگری که در کتاب خاطرات تازه منتشر شده پرویز ثابتی نفر دوم ساواک و بسیاری از رسانه های معارض جمهوری اسلامی نیز به آن پرداخته شده؛ ماجرای کانتینر طلایی است که توسط ترانزیت ترکیه کشف و مالکیت آن را با سید مجتبی خامنهای میدانند. ثابتی و دیگر دوستان رسانهایاش بدون توجه به فیلمی که دولت ترکیه مدعی است از کامیون حامل طلا و دلار متعلق به سید مجتبی در خاک ترکیه گرفته؛ مالکیت این طلاها را به عهده سید مجتبی میداند در حالی که خود تلویزیون ترکیه صاحب اصلی این ثروت باد آورده را فردی به نام اسماعیل صفاریان معرفی میکند، و اسناد و مدارک آن را هم در تلویزیون ملی ترکیه رو میکند. حالا تلویزیون ترکیه از این کار چه نیتی را دنبال میکند جای بحث در این مقال نیست ولی مساله جالب توجه جایی است که رسانه های غربی با عنایت به عدم دسترسی مردم عزیز کشورمان به اطلاعات صحیح اقدام به انتشار چنین اخباری میکنند و میدانند که با انتشار حجم وسیعی از اطلاعات نادرست و ناصواب بلاخره اگر نتوانند ذهنیت مردم را نسبت به رهبری و خانوادشان عوض کنند ولی می توانند آنها را دچار سوالات و شبهات ناجواب فراوان کنند که این خود مقدمه تغییر نگرش در افکار عمومی محسوب میشود.
البته باید توجه داشت که برای انتقال میزان طلای ادعایی- 18?5 میلیارد دلار طلا – حداقل به 6 کامیون از نوعی که در عکس موجود است احتیاج است. ولی چرا در فیلم تلویزیونی فقط یک کامیون دیده میشود و خود دولت ترکیه و پرویز ثابتی هم ادعای کشف یک کامیون را دارند جای تعجب دارد.
- سند ترجمه شده در دارالمترجمین ایران مبنی بر مالکیت بار به عهده آقای اسماعیل صفاریان
- تصاویر اسنادی که نشان میدهد محموله متعلق به آقای اسماعیل صفاریان است
- تصاویر کامیون تحت تعقیب نیروهای امنیتی ترکیه
- تصاویر تنها کامیون تحت تعقیب نیروهای امنیتی ترکیه از زوایای مختلف
ادامه در لینک . . . آنچه درباره\سید مجتبی خامنه ای\باید بدانیم 2
منبع: منتظران ظهور
افسران جوان سایبری
یه روز یه ترک …
اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.
شجاع بود و نترس.
در دوران استبداد که نفس کشیدن هم جرم بود ، با کمک دیگر مبارزان ترک ، در برابر دیکتاتوری ایستاد، او برای مردم ایران، آزادی می خواست و در این راه ، زیست و مبارزه کرد و به تاریخ پیوست تا فرزندان این ملک ، طعم آزادی و مردمسالاری و رهایی از استبداد را بچشند.
یه روز یه رشتی…
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی.
او می توانست از سبزی جنگل های شمال و از دریای آبی اش لذت ببرد و عمری را به خوشی و آرامش سپری کند، اما سرزمین و مردمانش را دوست داشت و برای همین در برابر ستم ایستاد، آنقدر که روزی سرش را از تنش جدا کردند.
یه روز یه اصفهانی…
اسمش حسین خرازی بود
وقتی عراقی ها به کشورش حمله کردند ، جانش را برداشت و با خودش برد دم توپ و گلوله و خمپاره. کارش شد دفاع از مردم سرزمینش ، از ناموس و از دین مردمش. آنقدر جنگید و جنگید تا در یکی از روزها، خونش بر زمین ریخت و خودش به آسمان رفت.
یه روز …
ترک و رشتی و فارس و کرد و لر و اصفهانی و عرب و … !
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و به فکر شکستن قفل دوستی ما افتادند و از آن پس « یه روز یه … بود » را کردند جوک تا این ملت ، به جای حماسه های اقوام این سرزمین که به عشق همدیگر ، حتی جانشان را هم نثار کرده اند ، به « جوک ها » و « طعنه ها » و « تمسخرها » سرگرم باشند و چه قصه غم انگیزی !!!
بحار الانوار 16 / 294
پیرزنی از انصار به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض می کند از خداوند برای من بهشت را طلب کن. حضرت فرمودند: پیرزن داخل بهشت نمی شود. پیرزن اندوهگین شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند: مگر نشنیده ای قول خداوند را در مورد بهشتیان که ما آنان را به ابداع آفریده ایم و دوشیزگان داشته ایم.[یعنی زنان بهشتی به صورت جوان و دوشیزه وارد بهشت می شوند]
بحار الانوار 16/295
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به پیرزنی از قبیله اشجع فرمود: ای اشجعیه! پیرزن داخل بهشت نمی شود. بلال او را دید که گریه می کند به پیامبر مطلب را عرض کرد پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود سیاه نیز داخل نمی شود هر دو نشستند و مشغول گریه شدند عباس آنان را دید و به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مطلب را عرض کرد. حضرت فرمود: پیرمرد نیز داخل نمی شود، سپس حضرت آنان را فراخواند و آنان را دلداری داد و فرمود: خداوند آنان را به بهترین شکل در روز قیامت می آورد و داخل بهشت می شوند به صورت جوان نورانی و فرمود اهل بهشت جوانان بدون مو و سرمه کشیده اند.
بحار الانوار 16/295
جد خالد قسری زنی را بوسید، زن به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت کرد، حضرت او را احضار کردند، او به کار خود اعتراف کرد و گفت اگر او هم می خواهد قصاص کند و مرا ببوسد من آماده ام، پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اصحاب آن حضرت تبسم نمودند و فرمودند دیگر این کار را نکن. گفت نه، به خدا قسم دیگر نمی کنم. پیامبر از او گذشتند.
بحار الانوار 16/295
امام صادق علیه السلام از امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پیرزن بی دندانی را دیدند و به او فرمودند پیرزن بی دندان داخل بهشت نمی شود. پیرزن گریه کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند چرا گریه می کنی؟ گفت من دندان ندارم پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خندیدند و فرمودند با این حالت داخل بهشت نمی شوی.
بحار الانوار 16/298
هسته خرماهایش را یواشکی می گذاشت جلوی علی(ع).
بعد از مدتی گفت: «پرخور کسی است که هسته خرمای بیشتری جلویش باشد.»
همه نگاه کردند. جلوی علی(ع) از همه بیشتر بود.
علی(ع) گفت: «ولی من فکر می کنم پرخور کسی است
که خرماهایش را با هسته خورده.» همه نگاه کردند. جلوی پیامبر(ص) هسته خرمایی نبود.
(کتاب الخزائن، ملا احمد نراقی)
ولى امام لطیفه عمر را بى جواب نگذاشت و در جوابش فرمود: [ انا ان لم اکن فانتم لا ] یعنى اگر من نباشم شما نیستید چون اگر حرف نون را از میان لنا برداریم مى شود لا که بمعنى نیستى است .
نظر فقهی مقام معظم رهبری درباره تقلید لهجه قومیت ها
حضرت آیتالله العظمی امام خامنهای در جلسه درس خارج فقه که در روز 31 فروردین ماه برگزار شد ، در ذیل بحث «غیبت» با اشاره به رواج تقلید لهجهی اقوام ایرانی از سوی برخی ، این کار را مصداق « غیبت » ندانستند لیکن تاکید کردند که چنانچه این کار از باب تمسخر باشد ، « حرام » است.
شایان ذکر است جلساتِ درس « خارج فقه » حضرت آیتالله خامنهای ، به صورت منظم و سه روز در هفته ، از ساعت 7.5 صبح تشکیل میشود و جزء برنامههای ثابت ایشان از سال 69 تاکنون بوده است. در این جلسات که با حضور تقریبا 500 نفر از طلاب برگزار میشود ، تاکنون مباحث جهاد و قصاص به طور کامل تدریس شده و در حال حاضر ، « مکاسب محرّمه » تدریس میشود.
متن این سخنان به این شرح است :
« متأسفانه یک کار زشتی در بین مردم رایج است که از لهجه های بعضی از ولایات تقلید میکنند ؛ این آیا غیبت محسوب می شود یا نه ؟
حالا این را هم من به شما عرض بکنم ؛ غالب این شهرهایی که لهجههای آن ها تقلید میشود ، شهرهایی هستند که دارای مردم غیرتمندی هستند که در حوادث مهم صد سال پیش ، در مقابل دشمنان و مهاجمین ایستادهاند. این تصادفی نیست. این تقلید هم سابقه ندارد ؛ یعنی توی هیچ یک از این کتابهای ادبی و طنز و غیره ، ما ندیدیم که یک حرفی باشد که نشان دهندهی تقلید لهجه باشد. این مالِ همین اواخر است ؛ یعنی مثلاً از صد سال پیش به این طرف ؛ یعنی از وقتی که کشور ما در مواجههی با این دشمنیها قرار گرفته. یکی از مناطقی که ایستادگی سرسخت کرده، مناطق شمال است، منطقهی گیلان؛ یکی از مناطق، منطقهی خراسان است؛ یکی از مناطق، مناطق آذربایجان است. اینها آن جاهایی هستند که مردمش سرسختی و سلحشوری نشان دادند ؛ اتفاقاً سعی شده است که همین ها از لحاظ لهجه در بین مردم سبک بشوند. یعنی تقلید میشود. پس ضمناً در پرانتز ، به این نکته هم توجه داشته باشید.
این مسلماً حرام است . در حرمت این عمل هیچ شکی نیست . لکن غیبت نیست . چون قیودی که در غیبت ذکر شد - که مقوّم معنای غیبت محرم شرعی است - در این جا وجود ندارد . یکی از قیود ، مستور بودن بود. خب ، این مستور نیست . علاوه بر این که عیب نیست اصلاً . کسی این را به عنوان عیب ذکر میکند ، ولی اصلاً عیب نیست! بنابراین وقتی عیب نبود، پس غیبت نیست. مثل این است که مثلاً بگویند : آقا عمامه سرش است ؛ این « عمامه به سر بودن » عیب نیست. ذکرش بنابراین غیبت نیست. علاوه بر این که امر ظاهری است ، امر واضحی است. پس تعریف غیبت بر این صدق نمیکند ، اما مسلماً حرام است.
این از باب تمسخر و از باب استهزاء و اینهاست. اینجا دیگر فرقی نمیکند که علی نحو عام استغراقی مورد نظرش باشد؛ یا نه، مثلا فرض کنید فرد خاصی را مورد نظر قرار بدهد و لهجهی یک شخصی را - به عنوان اینکه لهجهی او ، لهجهی عموم است- تقلید بکند. این صور مختلفی دارد. همهی اینها محرّم است. منتها تفاوتش این است که اگر غرض او لهجهی عموم باشد، این میشود اهانت به همهی آن جمعیت ؛ که خب طبعا آثار خاص خودش را دارد. مثلا فرض بفرمایید اگر بخواهد استحلال بکند ، بایستی از یکایک اینها استحلال بکند. آنجایی که یک نفر باشد ، نه ، از یک نفر استحلال میکند. این بحث عیبجوئی است.
اگر چنانچه نه ، تمسخر وجود نداشت ، این از محل کلام خارج است. گاهی از این تقلیدها انجام می گیرد ، اما هیچ قصد تمسخری هم نیست. یک وقتی چند سال قبل از این ، در رادیو یک گویندهای تقریبا تمام لهجات ایران را در یک برنامهی رادیویی بیان میکرد ! بعد هم ما آن شخص را دیدیم. گفتیم بالاخره تو کجایی هستی؟! چون هم ترکی را مثل خود ترکها حرف میزد که ما میفهمیدیم ، هم مشهدی را مثل خود مشهدیها حرف میزد ! نفهمیدیم بالاخره کجایی است ، نگفت آخرش هم که کجایی است ؛ گفت من ایرانی هستم.
پس بنابراین گاهی تقلید لهجه به عنوان تمسخر نیست. کما این که تقلید لهجهی یک فرد هم به عنوان تمسخر نیست. یک عمل شیرینی است. خود آن فرد هم گاهی مینشیند و تماشا میکند که تقلیدش را دارند میکنند. خودش هم می خندد ، خوشش می آید. پیداست که پس تمسخر نیست. این از محل کلام خارج است. آن جایی که قصد ، استهزاء باشد ، تمسخر باشد ، آن جا میشود محرّم .»
ماجرای عجیب عنایت امام رضا(علیه السلام) به یک کانادایی
عنایات ویژه هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت و امامت، زمان و مکان نمیشناسد؛ میخواهد مسیحی، یهودی یا مسلمان باشی فرقی نمیکند، چرا که او چراغ هدایت است و فطرتهای پاک را به خوبی راهنمایی میکند، کافی است که از با عمق وجود او را صدا بزنید و او را بخوانید.
آنچه که در ادامه میآید شرح حال یکی از این جوانانپاک ضمیر است که با اعجاز رضوی از کانادا راهی مشهد الرضا(ع) میشود تا با محبوب خویش ملاقاتی داشته باشد، این کرامت عجیب از کتاب «کرامات امام رضا از زبان بزرگان» به نقل از حجتالاسلام والمسلمین مهدی انصاری نقل میشود:
*همه چیز از جشن میلاد شروع میشود
در یک شب سرد زمستانی سال 1372 وارد صحن انقلاب شدم، سرما تا عمق استخوانهای انسان نفوذ میکرد و کمتر کسی در آن شرایط از خانه خود میزد بیرون، صحن هم به طرز کم سابقهای خلوت بود، به دالانی که بین صحن انقلاب و صحن مسجد گوهرشاد وجود دارد وارد شدم، متوجه جوانی با حدود 35 سال سن شدم که چمدان مسافرتی نسبتا بزرگی در دست داشت و از یکی ـ دو نفر چیزی پرسید، ولی انگار آنها نتوانستند جوابش را بدهند. به سوی من آمد و گفت: شب بخیر آقا!
به زبان انگلیسی حرف میزد، آنهم با لهجه آمریکایی رایج در کشور کانادا، وقتی به همان زبان و با خوشرویی جوابش را دادم، نفس راحتی کشید و گل از گلش شکفت. ادامه داد:
ـ ببخشید! آقای علی بن موسیالرضا، کجا هستند؟ میخواهم ایشان را ببینم.
راستش را بخواهید حسابی جا خوردم. پرسیدم:
ـ معذرت میخواهم، ممکن است خودتان را معرفی کنید؟
ـ من دانشجوی رشته حقوق در دانشگاه تورنتوی کانادا هستم، اصالتاً لبنانیام، ولی در کانادا متولد شدهام و دینم «مسیحیت» است.
ـ یعنی شما یک «مسیحی» هستید؟
ـ بله، یک مسیحی کاتولیک.
با تعجب پرسیدم:
ـ پس اینجا چه کار میکنید؟!
ـ دعوت شدهام که آقای علیبن موسیالرضا(ع) را ملاقات کنم.
ـ چه کسی شما را دعوت کرده است؟
ـ خود ایشان.
دیگر حسابی گیج شده بودم، با وجود آن همه سابقه تبلیغ دینی در داخل و خارج کشور، تا کنون نشنیده بودم که حضرت علیبن موسیالرضا(ع) شخصاً از کسی دعوت کرده باشد که به دیدارش بیاید، آن هم از یک جوان مسیحی کانادایی! ادامه دادم:
ـ شما ایشان را دیدهاید؟
ـ بله سه یا چهار بار.
این دیگر برایم باور کردنی نبود، از این رو پرسیدم:
ـ یعنی شما با چشمان خودتان علیبن موسیالرضا(ع) را دیدهاید؟!
ـ بله دیدهام، البته در عالم رویا.
ـ یعنی اگر الان او را ببینید میشناسید؟
ـ بله، البته.
موضوع دیگر خیلی جالب شده بود، از او خواهش کردم چند دقیقهای وقتش را به من بدهد و با هم در کناری بنشینیم و صحبت کنیم، او هم قبول کرد، کم کم داشت هیجان بر من غلبه میکرد، ضربان قلم تندتر شده بود، پرسیدم:
ـ ممکن است نحوه آشنا شدنتان با آقای علیبن موسی الرضا(ع) را از اول و به طور کامل برای من بیان کنید؟
ـ بله، البته. یک شب داشتم در یکی از خیابانهای شهر تورنتو قدم میزدم
که دیدم جمعیت زیادی در جایی تجمع کردهاند و رفت و آمد زیادی در آنجا صورت میگیرد، آن ساختمانی را هم که مردم به آنجا رفت و آمد میکردند، چراغانی کرده و حسابی آذین بسته بودند. رفتم جلو و سؤالاتی کردم.
معلوم شد آنجا مسجد مسلمانان ایرانی است و در آن یک جشن مذهبی برپا است.
وارد شدم ببینم چه خبر است، چند نفر از آنها به احترام من از جایشان بلند شدند و پس از خوشامدگویی مرا در کنار خود نشاندند و بلافاصله با شربت و شیرینی و بستنی و شکلات از من پذیرایی کردند، مرشد آنها داشت به زبان انگلیسی سخنرانی میکرد و همه با دقت به سخنانش گوش فرا میدادند، من هم محو گفتههایش شدم و برای اولین بار، به طور مستقیم و از زبان یک مرشد مسلمان با اسلام آشنا شدم.
هنگام خروج از مسجد، به هر کس یک کتاب هدیه میکردند، یکی هم به من دادند، من هم خیلی خوشحال شدم و تشکر کردم، وقتی قدم زنان در پیادهرو خیابان به سوی خانهام حرکت میکردم، همه هوش و حواسم به حرفهایی بود که از آن مرشد مسلمان شنیده بودم، به طوری که متوجه اطرافم نبودم و اصلاً نفهمیدم کی به منزلم رسیدم.
وقتی لباس راحتی پوشیدم و به رختخواب رفتم، آن کتاب را هم برداشتم تا یک نگاهی به آن بیندازم چون فردایش فرصت این کار را نمییافتم.
*دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما!
هر ورقی از آن کتاب را که میخواندم وسوسه میشدم ورق بعدی را هم بخوانم! نشان به این نشان که تا وقتی کتاب را تمام نکردم نتوانستم آن را زمین بگذارم! آن کتاب درباره قدیس مسلمانی به نام «علیبن موسیالرضا» بود، شخصیت و سخنان زیبا و روحانی آن قدیس آسمانی مرا مجذوب خود کرده و تمامی قلمرو اندیشهام را تسخیر کرده بود، لحظهای نمیتوانستم از فکر آن قدیس خارج شوم، در رختخواب خودم دراز کشیده بودم و با آنکه تا صبح چیزی نمانده بود نمیتوانستم بخوابم، بالاخره متوجه نشدم که کی خوابم برد زیرا با خواب هم وارد سرزمینی شدم که در آن کتاب ترسیم شده بود، سرزمینی روحانی، معنوی و آسمانی! سرزمینی که هرگز همانند آن را حتی در فیلمهای تخیلی هم ندیده بودم و همه کاره آن سرزمین، مردی نورانی و آسمانی بود که هرگز از تماشایش سیر نمیشدی، از او خواهش کردم که چند لحظهای با من بنشیند، او هم قبول کرد وقتی نشست با خوشرویی پرسید:
ـ با من کاری دارید؟
من هم با دستپاچگی و من و من کنان جواب دادم:
ـ ب ... ب.. بله! متأسفانه من شما را نشناختم!
ـ مرا نشناختی؟! من «علی بن موسیالرضا» هستم.
ـ علیبن موسیالرضا؟! این اسم را شنیدهام اما به خاطر نمیآورم...
ـ من همان کسانی هستم که شما تا پایان شب کتاب مرا مطالعه کردید و در پایان، توی دلتان گفتید؛ «خدایا اگر چنین قدیسی وجود دارد دوست دارم او را ببینم».
این را که شنیدم، گل از گلم شکفت و پرسیدم:
ـ در حال حاضر، پیش تو و میهمان توام.
ـ دوست دارم بتوانم بیایم پیش شما.
ـ خب میتوانی میهمان من باشی.
ـ میهمان شما؟ اینکه عالی است. ولی جای شما کجا است؟
ـ ایران.
ـ کجای ایران؟
ـ شهری به نام مشهد.
چند لحظه رفتم توی فکر؛ من ایران را میشناختم، اما هرگز اسم مشهد را نشنیده بودم!
رفتن به چنین شهری برای من چندان آسان نبود، هم از نظر اقتصادی، هم از نظر ناآشنایی به منطقه و هم از جهات دیگر، این بود که پرسیدم:
ـ آخر من چه طور میتوانم به دیدار شما بیایم؟!
ـ من امکانات رفت و برگشت شما را فراهم میکنم.
*خرج سفری که از سوی ضامن آهو(ع) پرداخت شد
بعدش هم آدرس و شماره تلفن یکی از نمایندگیهای فروش بلیت هواپیما را به من دادند به همراه یک نشانی و علامت و گفتند:
ـ به آنجا که رفتی، میروی سراغ شخصی که پشت میز شماره چهار است، نشانی را میدهی، بلیت را میگیری و به ملاقات من میآیی.
وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:
ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟
تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت میزد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری میکردم.
اول وقت به راه افتادم، همه نشانیها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:
ـ چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامدهاید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!
خواستم از مبلغ هزینه بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:
ـ تمام هزینه بلیت شما قبلا پرداخت شده است.
بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:
«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».
پس از شنیدن این حرفها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهرهام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدیدتر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.
ـ همین الان از راه رسیدهام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علیبن موسیالرضا، او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمیدانم که چه طور میشود ایشان را ملاقات کرد؟
دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهرهام شد و پرسید:
ـ آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شدهاید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!...
ـ نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که میبینم شما مورد توجه آقا علی بن موسی الرضا(ع) واقع شدهاید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشتهام.
ـ آخر برای چه؟
ـ برای اینکه این شخص از بزرگترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را میشناسد آرزو میکند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظهای کوتاه !...
جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:
- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید؟
چمدان و کفشها را به کفشداری مسجد گوهرشاد سپردیم و وارد شدیم.
هنوز از پلههای تالار مقابل ضریح پایین نیامده بودیم که ازدحام جمعیت را دید:
- این جمعیت انبوه، در این وقت شب این جا چه کار میکنند؟!
- اینها هم مثل من و شما برای ملاقات علی بن موسی الرضا(ع) به این جا آمدهاند.
- اما من فکر میکردم ایشان تنها از من دعوت کردهاند که به دیدارشان بیایم، آن هم یک دیدار خصوصی! حالا... حالا توی این شلوغی، چه طور میتوانیم از ایشان وقت ملاقات بگیریم؟ من دوست دارم ایشان را به تنهایی ملاقات کنم.
- مگر ایشان شما را دعوت نکرده؟
- چرا.
- پس خودشان هم با تو ملاقات خواهند کرد.
- حالا ما چه طور خودمان را به ایشان معرفی کنیم؟
- او نیازی به معرفی ندارد، همانطور که قبلاً به دیدار تو آمده، خود او همین جا صدایت خواهد کرد.
به خوبی میشد برق شگفتی و تعجب را در چشمان او دید، اما دیگر چیزی نپرسید و با هم از پلهها پایین رفتیم و به سمت ضریح حرکت کردیم، او نمیدانست که ضریح چیست! گفت:
- حتما ایشان در جای بلندی نشستهاند و مردم هم اطراف او را گرفته و با او ملاقات و گفتگو میکنند.
- نه!
- نکند این شخص، یک موجود خیالی است و وجود خارجی ندارد؟
- نه! کاملاً واقعی است. یک موجود خیالی نمیتواند از تو دعوت کند که از آن طرف دنیا به دیدارش بیایی، آدرس این جا را هم به تو بدهد و بلیت رفت و برگشت تو را نیز برایت تأمین کند و ...
کم کم دیگر به ضریح نزدیک شده بودیم.
پرسید:
- چرا این مردم به این صندوق چسبیدهاند؟!
- آخر، آقا علی بن موسیالرضا(ع) داخل آن هست.
- آیا میشود او را دید؟
- بله.
- چطور؟
- همان گونه که خدا را در دل میبینی.
- بله، درست است.
- آیا تا به حال حضرت عیسی(ع) را دیدهای؟
- بله، بارها، اما در خواب.
- آقای علی بن موسی الرضا هم همان طور برایت مجسم خواهد شد، زیرا او در بیش از هزار سال قبل به دست دشمنانش شهید شده است.
- حالا ایشان چه گونه با ما ارتباط برقرار میکند؟
- مگر تو نحوه ارتباط خدا با بشر را نمیدانی؟ اصلاً تو چطور با حضرت مریم(س) و حضرت عیسی(ع) ارتباط برقرار میکنی؟
- خب ما یک چیزی در جهان غرب داریم که دانشمندان و روانکاوان درباره آن صحبت میکنند...
- بله، ارتباطی به نام «تله پاتی»، یعنی ارتباط روحی بین دو انسان، از راه دور، درست است؟
- بله، همین طور است.
پس از رد و بدل شدن این حرفها، برای اینکه در میان ازدحام جمعیت، اذیت نشود، او را از سمت بالا سر حضرت به نزدیک ضریح هدایت کردم و گفتم:
- تو در همین جا بایست تا خود آقا به دیدارت بیاید.
بعد هم کتاب دعایی را باز کردم و در کنار وی مشغول خواندن زیارتنامه شدم، اما راستش را بخواهید تمام هوش و حواسم متوجه جوان کانادایی بود و از خواندن زیارتنامه چیزی نفهمیدم.
او هم به ضریح زل زده بود و انگار که رفته باشد توی یک عالم دیگر ناگهان به زبان آمد و گفت:
- آقای علی بن موسی الرضا ...
و بی آنکه سلامی بکند ادامه داد:
- شما مرا دعوت کردید، من هم آمدم و ...
حدود یک ساعت و نیم با امام رضا(ع) حرف زد و اشک ریخت، اشکی به پهنای تمام صورتش! من بعضی از حرفهایش را میفهمیدم و بعضی را نه، وقتی ملاقاتش به پایان رسید به او گفتم:
- گمان نمیکردم شما این همه راه را برای دیدن کسی آمده باشی و آن وقت با دیدنش این چنین گریه کنی!
*صحبتهایی که امام رضا(ع) با این جوان کانادایی کرد
- بله، خودم هم گمان نمیکردم، اما جذابیت فوقالعادهای این قدیس آسمانی، بیاختیار مرا به گریه وا میداشت، به خصوص لحظه پایانی دیدار که به من گفت:
«شما دیگر خسته شدهاید، بروید و استراحت کنید، فردا منتظر شما هستم».
این جدایی و انفصال برایم خیلی سخت بود و اشک مرا بیشتر درآورد!...
بی آنکه جوان کانادایی نمازی بخواند یا دعایی بکند، از حرم خارج شدیم.
در هتل تهران یک اتاق دو نفره برایش گرفتم تا بتوانم خودم هم در کنارش باشم و ماجرا را پی بگیرم. پس از صرف شام، پرسیدم:
- با آقای علی بن موسیالرضا (ع) چه صحبتهایی کردی؟
- از ایشان سؤالهایی کردم و ایشان هم جوابم را داد، سؤالهایی درباره دنیا، آخرت، انسانیت، عاقبت انسان و آینده بشریت. بعد هم به من سفارش کردند که «اگر میخواهی درهای روشن زندگی و بهشت دنیا و آخرت را ببینی حتماً به قرآن سری بزن»
گفتم: اسم قرآن را شنیدهام، ولی تا به حال به آن سر نزدهام.
آقا هم مدتی برای من قرآن خواند، آن هم با لحنی جذاب و ملکوتی! چنان جذب آوای ملکوتی قرآنش شده بودم که یکسره و بیاختیار، اشک میریختم! از همان جا حسابی شیفته قرآن شدم و اظهار داشتم:
- امیدوارم من هم بتوانم قرآن بخوانم و از آن لذت برده و استفاده کنم.
- گفت: به شرطی میتوانی از این کتاب بهره کامل ببری که اصل و ریشه آن را بپذیری.
گفتم: اصل و ریشه این کتاب چیست؟
آن وقت برایم سلسله پیامبران الهی را توضیح داد که از حضرت آدم(ع) آغاز شده و با حضرت محمد(ص) پایان میپذیرد، حضرت محمد(ص) هم جانشینانی دارد که آقای علی بن موسی الرضا، هشتمین جانشین ایشان است و من باید همانگونه که حضرت عیسی(ع) را پذیرفتم، سایر پیامبران و جانشینان آخرین پیامبر را نیز بپذیرم، در این صورت است که ایمانم کامل شده و میتوانم از قرآن، بیشترین بهره را ببرم...
من که با حرص و ولع به سخنان جوان کانادایی گوش میدادم با کنجکاوی فراوان پرسیدم:
- خب، آقا چیز دیگری هم برای تو فرمودند؟
- بله، ایشان پنج اصل اعتقادی را به من فهماندند.
- خب، آن پنج اصل چه بودند؟
کاغذی را که پس از مکاشفه بر روی آن چیزهایی را یادداشت کرده بود، از جیبش درآورد و از روی آن خواند:
«توحید، نبوت، عدل، امامت و معاد»
بعد هم اعتقاد به قیامت را شرح داد و گفت:
- من تاکنون این پنج اصل را در هیچ سبک و روش دینی نشنیده بودم!
- درباره اسم دین برای شما توضیحی نداد؟
- اتفاقاً چرا! زیرا من پرسیدم؛ «دین شما چه دینی است؟» و ایشان پاسخ داد:
«دین اسلام، و تا کسی مسلمان نباشد در دنیا و آخرت، خوشبخت نخواهد شد.»
- خب تو چه کردی؟
- من هم به دست ایشان مسلمان شدم.
با هیجان و شگفتی و با حالت ذوق زدگی سؤال بعدیم را مطرح کردم:
- چه گونه مسلمان شدی و چه کلماتی را بیان کردی؟
- من برای اولین بار این کلمات را یاد گرفتم و با بیان آنها مسلمان شدم...
و آنگاه به زبان عربی شکسته گفت:
«اشهد ان لا اله الا الله، واشهد ان محمداً رسول الله، واشهد ان علیاً ولی الله»
من هم خیلی خستهاش نکردم و گذاشتم در حال خودش باشد. آن شب را آرام گرفتیم و استراحت کردیم، وقتی من طبق عادت، پیش از اذان صبح از خواب بیدار شدم تا به حرم امام رضا (ع) مشرف شوم، او هم بیدار شد و پرسید:
- کجا میروی؟
- میروم به دیدار علی بن موسی الرضا(ع)
- صبر کن! من هم با تو میآیم.
- تو که همین چند ساعت قبل با او صحبت کردی آن هم به مدت یک ساعت و نیم...
- ولی من خیلی حرفهای دیگر هم دارم که باید با او بزنم. حرفهای من به این زودیها تمام نمیشود.
وقتی دوباره در قسمت بالا سر حضرت(ع) ایستاد و به ضریح زل زد، دوباره ارتباطش با امام رضا(ع) برقرار شد و شروع کرد به صحبت کردن. حرفهایش که تمام شد، وضو گرفت و به نماز ایستاد و بی آنکه کسی قبلاً به او حمد و سوره و سایر کلمات عربی نماز را یاد داده باشد، با زبان عربی لهجهدار و شکسته بسته نماز خواند! بعد هم گفت:
در پایان دیدارم با آقای علی بن موسی الرضا، گفتم:
- دلم میخواهد باز هم به دیدار شما بیایم...
سلام! ضامن آهو، دل شکسته من
به پای بوس نگاهت، غریب می آید
نگاه زخمیِ تو، تا بقیع بارانی است
مگر ز سمت مدینه، طبیب می آید؟!..
به پای در دلت، ای غریبه تنها
علی(ع) ز سمت نجف، عنقریب می آید
طلای گنبد تو، وعده گاه کفترهاست.
کبوتر دل من، بی شکیب می آید
برات گشته به قلبم مُراد خواهی داد
چرا که ناله «امّن یُجیب» می آید.
منتظران ظهور
افسران جوان
مسجد چهارده معصوم(ع) قزوین در نظر دارد در تاریخ 8 آذر مراسم محفل انس با قرآن برگزار نماید
لذا از تمامی عاشقان قرآن کریم و پویندگان این کتاب آسمانی ـ که بهترین نمونه در ارائه عملی الگوی اخلاق و معنویت اسلامی در اقشار مختلف جامعه و حاکمیت این روح الهی در سطح جامعه بوده و هست ـ دعوت میشود در این محفل نورانی حضور بهم رسانند.
با امید اینکه فضای معنوی که مدنظر امام زمان (عج)، امام راحل، مقام معظم رهبری و اولیای معزز دین مبین اسلام بوده است به تدریج در همه جوامع اسلامی، حاکم شده و تحکیم و تقویت یابد.
دانلود صوت: نوای "حب الحسین" با صدای زیبای شاکرنژاد
دانلود 4 قطعه شاهکار از تلاوت استاد حامد شاکرنژاد در مسابقات بین المللی 91
.: Weblog Themes By Pichak :.