سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : یکشنبه 92/7/28 | 8:19 صبح | نویسنده : مسجدچهارده معصوم(ع)

روایت خاطرات و سیره ی شهدا همواره راهگشای مسیر حکومت علوی و زندگی بشری بوده است. متن دیل خاطره ای به زبان پیک گردان امام محمدباقر(علیه السلام) لشکر ویژه 25 کربلا «احمد علی ابکایی» از فرمانده این گردان «سردار شهید علی رضا بلباسی» است که جایی بسی تأمل برای مدیران اجرایی در گزینش و نصب نیروهای باکفایت دارد. این خاطره ی زیبا به قلم توانای نویسنده جوان مازندرانی«حسین شیردل» به زیور طبع آراسته شده است.

****[تصویر: hst_post_923.jpg]


یک بار پاسداری از غرب از مریوان آمده بود جنوب. او را معرفی کرده بودند به گردان امام محمد باقر(علیه السلام). سابقه ای که در زیر برگه اش نوشته بودند نشان می داد قبلاً در غرب فرمانده ی محور بود. پرسنلی هم تأکید کرد از این رزمنده در جای مناسبی استفاده شود. شهید بلباسی او را خواست. من هم آن لحظه حضور داشتم. سر صحبت باز شد، بلباسی از او پرسید:

ـ شما قبلاً کجا بودید؟

گفت:

ـ در غرب فرمانده ی محور بودم.

بلباسی هم از غرب شناخت داشت. می دانست که فرمانده ی محور بودن در غرب یعنی فرمانده ی دو پاسگاه یا چند ارتفاع و قله که کاملاً با فرماندهی محور در جنوب فرق می کرد.

پرسید:

ـ توی چند تا عملیات شرکت کردید؟

ـ دو عملیات.

ـ چه نوع عملیاتی؟

- پاک سازی.

- درگیری تان چه جوری بود؟

- بیش تر با ضد انقلاب ها. پاکسازی روستاها را هم انجام می دادیم.

- نه. به من بگو خودت هم توی درگیری ها حضور داشتی؟ تیر از کنار گوش ات رد شد؟ ترکش را احساس کردی؟

جواب داد:

ـ نه. چون من فرمانده ی محور بودم، خودم تُوی صحنه نبودم.

آقای بلباسی سری تکان داد و گفت:

ـ شما را خبر می کنم.

اما من می دانستم آن سر تکان دادن چه معنایی دارد. اگر کسی می خواست توی گردان امام محمدباقر(علیه السلام) فرمانده ی دسته شود می بایست از هفت خوان رستم رد می شد، چه برسد به فرماندهی در رده های بالاتر. اگر کسی جانشین بلباسی می شد یعنی این که بلباسی در تمام لشکر بهتر از آن شخص پیدا نکرده است. اگر کسی تجربه ی درگیری تن به تن در عملیات ها را نداشت، محال بود او را فرمانده ی دسته کند.

وقتی کسی فرمانده دسته می شود سی چهل نفر نیرو در اختیار دارد. اگر بخواهد بی تجربگی کند، در چشم به هم زنی نیروهایش را به کشتن می دهد.

آقای بلباسی به پرسنلی اطلاع داد که این بنده خدا را فرمانده ی دسته می کند. آن پاسدار که از قضیه مطلع شد، با عجله آمد پیش شهید بلباسی و گله کرد:

- آقای بلباسی! من کردستان فرمانده محور بودم. حالا فرمانده دسته؟ دیگران به آدم می خندند.

بلباسی هم خیلی رک و راست گفت:

- آقای محترم! شما برای کار آمدید یا برای پست گرفتن؟ من این جا بسیجی هایی دارم که حداقل توی دو تا عملیات شرکت کردند. شما به گفته ی خودتان توی هیچ درگیری ای شرکت نداشتید.

حدود یک ساعت با او حرف زد و کم کم مجاب اش کرد. سر آخر به آن پاسدار گفت:

ـ می خواهی بِهِت ثابت کنم جانشین همین دسته که تو فرمانده اش هستی از تو قوی تر است؟

این بنده خدا هم وارد کار شد و یواش یواش به ضعف های خودش پی برد.